سلام دختر بزرگم پنج سالشه خیلی خیلی وابسته عمو مجردشه خونه پدر بزرگش همسایمونه این بچه انچنان وابسته بود که روزی شاید صدبارمیرفت خونه پدربزرگش ببینه عموش از سرکار اومده هم خودش خسته میشد هم با این کارش منو خسته کرده بود ازاونورم اگه عموش خونه بود دیگه خونه نمیومد وکلا جاش خونه اونابود ب زور میاوردمش من وباباشو نمیخواست عموشومیدید کلی ذوق میکرد براباباش بی تفاوت بود درحالی باباش کلی اسباب بازی میخرید محبت میکرد ولی باباش نمیدید ب هرطریقی بود وابستگیشو خودم ازبین بردم والان دیگه وابستش نی بچم ازبس حرص میخورد کلی لاغرشده بود همش کارش دعوابامن بود که بره خونه پدر بزرگش ومن نمیزاشتم خداروشکر خوب شده وبیخیالشون دیگه حالا مشکل اینه دختر کوچکمو میبرن خونشون میترسم اینم وابسته کنن توراخدابگین من چکارکنم چی بگم ناراحت نشن و بچمو وابسته خودشون نکنن