اییی خیلی شیرینه ولی خیلیم سخته
مثلا من عاشق شلوغی ام از تنهایی متنفرم
ولی ت خوابگاه خیلیا سرشون ب کارخودشونه
خوابگاه تربیت مدرس بودم من دانشگا تهران
الان دانشجو کارشناسی روانشناسی ام ولی دوسال پیش خیلی بهم سخت گذش خوابگا
همه ازم بزرگتر بودن پرده کشیده بودن تختاشونو
منم از اینک همصحبت نداشتم نزدیک بود افسرده بشم حتی گریم میگرف بچها همشون گوشه گیر بودن و اجتماعی نبود توشون
منم برگشتم شهرمون
خوبها ولی دیگ خبری از غذاهای مامان پز نیس
باید خودت همه کاراتو انجام بدی
مثلا من از لباس شستن بدم میاد ولی ت خوابگاه بخاطر بهداشت حتی حاضر نمبشدم لباسشویی بندازم لباسامو
چون یه سری بچهذ کفشاشونم مینداختن لباسشویی