توی بیومون قلبای 💜💛💙💚❤تعداد بچه هامون بود مثلا😂یادش بخیر خاطره از ۱۸سالگیم و تباهیم البته ازاین کارا زیاد داشتم و بعضیاش حتی قابل پخش نیست🤣💔
😶😶😶😶😶😶
داداش من خودشو تو اینستا جای دختر جامیزد میرفت مردای زندار و غیرزندار رو از راه بدر میکرد
میدونی من اصلا به این چیزا اهمیت نمیدم اصلانم خوشم نمیاد با کسی وارد رابطه شم اصلا، ولی براحتی دوست میشم و کسی حالش خوب نباشه برام مهم نیست مرده یا زن..سعی میکنم کمکش کنم
یه دختر خانم بهم گفت آویزون چون داشتم راحت صحبت میکردم..! آخه چرا باید آویزون کسی شم که حتی نمیشناسمش؟! چرا مردم انقد راحت دل میشکونن من انقد از حرفش جا خوردم و ناراحت شدم که نمیتونم از فکرش بیام بیرون
حالا با این خوبه من و داداشم دوقلوییم قبلنا ک کلاس پنجم بودیم هیئت مردونه داشتیم قرار بود ناهار درست کنیم مهمونشون کنیم
کلی برنج داخل این تشتای بزرگ گذاشته بودیم تا بعدا بشوریم منو داداشم ظهری رفتیم تمام برنجارو تمااااااام برنجارو پخش زمین کردیم حتی باورت میشه اینقدر زیاد بود ک حتی بالای در کلی برنج ریخته بود بعدش دیگه دوباره خریدن خود پت و مت بودیم
وای من نمیگم ولی تو دانشگاه بد آتیش سوزوندم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
