یکیشونو ک میگم میشناسم خیلی حالش بد بوده دکترا گفتن دیگه اخراشه تازه دامادم بوده زنش ب زپر میبرش مشهد دو روز دخیل میبندش ب پنجره فولادی خوابش میبره خواب میبینه امام رضا ی چیزی از داخل سرش در می یاره میگه شفا گرفتی
می یان میرن دکتر دکترا میگن انگار همچین مریضی توی زدن تو نبوده