امشب مهمون داشتیم مادرشوهرم اینا و خاله شوهرم و مادربزرگش
خاله شوهرم دوتا دختر داره که جدا شدن یکیش متولد ۷۷ هست یکیش ۸۳
اونکه متولد ۷۷ خیلی دختر خانوم و متینه و خیلی خوشکل و مودب و تیپ قیافه برازنده داره
اونیکه متولد ۸۳ خیلی تیپ جلف و زننده داره و همش زیر چشمی با ناز شوهرمو نگاه میکرد من جوری رفتار کردم انگار نه انگار برام مهم نبود ولی در آخرم شوهرم اونا رو رسوند خونشون چون دیر وقت بود و مردی باهاشون نبود چون خود خاله هم جدا شده
دیگه وقتی یاد نگاه اون دختر میفتم عصابم خورد میشه خدایی شوهرم حرکت مشکوکی نکرد ولی کلا وقتی با دختر خالش حرف میزد بهش فکر میکنم حس نفرت پیدا کردم