یکی دیگه هم بود پسره ۶ ماه ایران بود ۶ ماه آلمان
بعد مادرش زنگ زد گفت ما ۶ ماه دیگه میایم .پسرم آلمانه گفتیم باشه . این مادرش هر دو هفته یه بار زنگ میزد احوال میپرسید. میخواست چک کنه من شوهر نکرده باشم.
خلاصه بعد ۶ ماه تو ماه رمضون اومدن. تا ۱۲ شب حرف زدیم. آخرش دیگه دیدم متقاعد نمیشه گفتم اثبات باور های من زمان بره.گفت یه شب دیگه میام ادامه بدیم. گفتم نه شما متقاعد بشو نیستی. دیگه پاشد رفت.