مادری که خیلی از بچگیم اذیتم کرده
صبر کنید تایپ کنم تند تند میذارم
لایک کن
ای بابا
با شه
کووو
من نشستم تا باتو همدردی کنم.ولی اذیت نکنی دیر بذاری‌ها
یه تاپیک دیگه بزن تو متن تاپیک همشو بگو
بچه ها من از بچگیم مادرم همیشه بهم میگفت زشت
مثلا بینیم بزرگ بود
که البته از خودش بهم ارث رسیده
خودشم دماغش بزرگه
همیشه منو مسخره میکرد
هی میگفت دماغت گندس حالا چیکارت کنیم ؟ میترشی رو دستمون میمونی
حالا من تو اوج بلوغ و قیافه ی سن بلوغما !
روحیه ی حساس
اینارو بهم میگفت
فکر کنید من سیزده چهارده سالم بود اینا رو میگفت
عجب
بعد فکر کنید من هنوز هجده سالمم نشده بود
هی به من میگفت میترشی
میمونی رو دستمون
حتی یه بار به من گفت کی تورو میگیره ؟
یه بار که تنها بودیم بهم گفت اگه بیست و سه چهار سالت شد شوهر نکردی دیگه شوهر نکن !
گفتم چرا ؟
گفت چون دیگه زشته
روم نمیشه با اون سن و سالت برات عروسی بگیریم
انقدر دلم شکست بچه ها
هنوز یادمه
توام میگفتی مگه خودت ترشیدی؟
یه بار بچه های فامیل دورهم جمع بودیم
با برنامه سرمونو میذاشتیم رو بدن های مختلف
عکسامونو گذاشتیم روی سر یه عروس
یه دختری که لباس عروس تنش بود
بعد مامان من جلوی فامیلاش انقدر خندید بهم
هی عکس منو نشون میداد هی میگفت نیگاش کنید عین یه عروس اسکل شده
بعد هر هر میخندید
هنوز یادمه اون صحنه رو
جلوی فامیلاش منو تحقیر کرد
یه بار رفته بودیم مهمونی
عینک یکی از فامیلامون رو برداشتیم
خواهرم زد به چشمش
مامانم برگشت گفت وای عین خانم دکترا شدی
بعد منم زدم گفتم مامان من چی ؟
بعد جلوی فامیلاش خندید گفت تو مثلا پرستار
بعد باهم خندیدن !
انگار که منو سوژه کنه که بخواد با فامیلاش بخندن خوشحال شن
همیشه هرموقعی یه کاری تو زندگیم کردم که بتونم حرفی برای گفتن داشته باشم هرچی میشد میگفت کو؟ تو چیکار کردی ؟
یجوری جلوه میداد که اصلا انگار من کارم بی ارزش ترین کار تو دنیا بوده !
در صورتیکه خودش هیچی نیست
یه زن خانه دار که حتی دیپلمم نداره
کسی هست اینجا ؟ احساس میکنم برای دیوار مینویسم !
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
43 ثانیه پیش
44 ثانیه پیش
45 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
