و منی ک هر صب تا کله ظهر میخوابم یکی صدام میکنه میگه فاطمه
و پامیشم هیشکی ام خونمون نیس😀
حالا همه پاشید شلواراتونو بشورید .🤣
همیشه هم فقط تمام اینها چند دقیقه از نیمه شب رود و دم دمای صبح تمام این حالت قفل از بین میرفت و همه چی ناپدید میشد...شب بعد من همون موجود رو دیدم با حالت ایستاده کمی دورتر از رختخواب من... پایین پاهام ایستاده بود و فقط نگام می‌کرد. منم قفل بودم...
شب بعد همون موجود کاملا به حالت نشسته روی دو زانو نزدیک تر شده بود و انگار بالای سرم نشسته بود... و شب آخر هم تا چشمهام باز شد کاااااملا صورت سیاهی که هیچی جز سیاهی نبود نزدیک صورتم دیدم و از وحشت چنان نفس عمیق و آه ناله ای کردم که مامانم از خواب پرید. هر روزم من اینارو به مامانم میگفتم ولی میگفت بختکه، با خیالاتی میشم و یا.... تا اینکه شب آخر با دیدن حالم باور کرد واقعا چیزی میبینم...تصمیم گرفت منو ببره پیش دعا نویسی چیزی.. ولی قبلش یکی بهمون گفت قبل اینکه بری پیش دعا نویس این دعا رو بگیر امتحان کن. شبا بذار زیر سرت و بخواب... بعدا فهمیدم اسم دعا ابودجاجه بوده
