باشه. پس لطفاً کسایی که نمی‌خوان نخونن
بچه ها من حدودا 15 سالم بود. یادمه یهو دچار این اتفاق شدم و هنوز که هنوزه اصلا دلیلشو نمیدونم که بقولا چرا برای من پیش اومد...
این اتفاق حدود چند شب متوالی برای من افتاد...
حالت کلیش این بود که هرشب، نیمه های شب با حالت قفل و فلج بیدار میشدم.. هییییچ واکنش یا عکس العملی نمیتونستم نشون بدم. فقط میدیدم و می‌شنیدم.
شب اول چشمام باز شد و انگار روحم از بالا داشت به جسمم نگاه می‌کرد... هوشیار بودم. یه حالد عجیبی. دقیقا جایی که خواب بودم و بالا سرم ایستاده بودم. حتی مامانم که اونطرف تر خوابیده بود میدیدم. اونموقع ها ینطور نبودیم که هرکی اتاق جدا داشته باشه و توی اتاق خودش بخوابه... این شب گذشت و من صبحش به خیال اینکه خواب دیدم اصلا به شب گذشته فکر نکردم
شب دوم
اونایی که از هم اتاقی ریحان یعنی سمیرا ترسیدین این آهنگ خز به اسم هم اتاقی رو گوش بدید یکم ترستون بریزه
شب دوم باز به همون حالت قفل چشمهام باز شد... انگار روحمو میدیدم و روحم منو میدید... یهو دیدم یه موجود سیاه که روی چهار دست و پاهاشه اونجاست... وحشت تموم وجودمو گرفته بود... هررررررچی تلاش میکردم داد بزنم و دست مامانمو که کنارم خواب بود لمس کنم که بیدار بشه و نجاتم بده نتونستم. اصلا قفل میشدم. انگار به نیرویی منو می‌گرفت. فقط جوری نفس میکشیدم که شاید با صدای نفسهایم بیدار بشه ولی نمیشد
من که این داستان باور میکنم
چون خودم دیدم
آدم دم تا خودش نبینه میگه که بابا همش توهمه همش ساخته ذهن آدماست
منم تا حدودی اینجوری بودم
ولی وقتی خودم با چشم های خودم جن دیدم دیگه بعد اون همه چی باورم میشه......
خوابگاه کدوم شهر بودی اسی؟؟؟؟ کنجکاو شدم بدونم کجاست
