واااای چرا اعتراض نمیکنی. یعنی چی که این توقع رو داره. قبول نکن
داستان ما هم تا ی مدت همین بود خواهرشوهرم میگفت من هر روز به مادرشوهرم زنگ میزنم تو هم بزن حالا الکی میگفتا، مادرشوهر و پدرشوهرمم همینطور یا به من میگفتن یا به شوهرم، منم زنگ نمیزدم متنفرم یکی مجبورم کنه کاری و انجام بدم، ی بار جدی با شوهرم حرف زدم گفتم من دوست داشته باشم هر روز زنگ میزنم دوستم نداشته باشم ماهی ی بارم زنگ نمیزنم انقدر رو مخم نرو، حالا هم هفته ای ۲.۳ بار زنگ میزنم
من با مامانم تقریبا هرروزه حرف میزنم. گاهی هم بابام زنگ میزنه. یا داداشهام. همشونم حال همسرمو میپرسن منم میگم سلام میرسونه و اونها هم میگن سلام برسون. همین. حالا هر ده روز که همسرم به پدر و مادرش یا خواهرش میزنگه تا اونها حال منو میپرسن. فوری گوشی رو میده من. منم خواهرش رو چندباری رد کردم ولی پدرومادرش رو نمیتونم. تا بار آخر که زنگ زدن من حمام بودم. شوهرم بعدش گفت بهشون زنگ بزن. منم الان 10 روزه پشت گوش انداختم. آخه لهجه دارن خیلی از کلماتشونو متوجه نمیشم. بعد هم من تا حالا یکبار هم به همسرم نگفتم بیا با مامانم یا بابام یا داداشم حرف بزن. ولی گمونم بایست منطقی و رک به همسرم بگم. یا اینکه به ذهنم رسید یه روز که همسرم سرکار هست خودم بزنگم. بعد به همسرم بگم زنگ زدم. اونوقت بگم من خودم هروقت حسش باشه زنگ میزنم.
