من با یه پسری ازبالاشهر ازدواج کردم که ازون اول خواهرش که طبقه پایین ساکنه چون پایین شهریم کوچیکم کرد حتی بهم گفت برو با اون خونواده گدات مادر چلت و...خلاصه یک ساله چون بهم گفته تو خراب بودی و بهمون گفتن ک اوضاعت خراب بوده و زیر خواب بودی قهرم باهاش و دیروز شوهرم گفت بیاخونه مادرم .خونم قبلا تو کوچشون بود ولی بخاطر اون رفتم دورترین نقطه شهر خونه اجاره کردم.حالا دیروز رفتم شبم موندیم صب پاشدم یکم کار کردم داشتم بالکن میشستم یکم اب ریخت پایین انقد داد زد وحشی اشغال بیشعورو... 😔ک مادرشوهرم رفت ساکتش کرد شوهرمم خواب بود تو اتاق نفهمید
غروب اومدیم بهش گفتم من کمک مادرت دادم بعد یه ذره اب ریخت پایین نمیدونی چی کرد شوهرمم زنگ زد مادرش گفت اینجوریه که نمیاد زنم.
گفت زنت دروغگوعه دروغگفته درصورتی ک بقران مجید دروغی نگفتم .