2777
2789
عنوان

چه کار کنم دوباره به زندگی برگردم

| مشاهده متن کامل بحث + 560 بازدید | 46 پست

من نمیدونم اون چی فکر میکنه و این مدت تصمیم گرفتم عاقل باشم و اهمیتی ندم اون چی میخواد و چی نمیخواد فراموشش کنم از ذهنم بیرونش کنم اون اولا که رفته بود مرتب به در و دیوار حسادت میکرد همش میگفت با این حرف زدی با اون رفتی بیرون منم بهش بها میدادم اما از یه جایی گفتم چرا باید ادامه بدم من نمیتونم اینجا از تنهایی بمیرم خشک باهاش برخورد کردم و تحویلش نگرفتم تصمیم گرفتم تمومش کنم به هر قیمتی و ادمهای جدیدی پیدا کنم وابستگیم مرضی بود اصلا عادی نبود اما الان رسیدم به این نقطه که نمیتونم نمیدونم چیکار باید بکنم 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

چون از این ادمهای جدید خوشم نمیاد به درد نخورن 

البته از هرکی بپرسی میگه به درد بخورن اما من فقط اونو میتونم ببینم هرلحظه آماده م چشمام پر اشک بشه و برای نبودنش گریه کنم البته جلوی خودش اصلا تا این حد نشون نمیدم ولی واقعا خسته شدم 

آهان.خوب چرا نمیاد خواستگاری رسمی

ببخشید خیلی بلد نیستم کار با این سایتو الان دیدم چی پرسیدید

راستش من مغرور تر از این حرفا بودم که این سوالو ازش بپرسم هیچ وقت هم نشون ندادم که وابستگی بهش دارم البته خب خودمم تازه درک کردم انقدر وابسته شدم اما در کل الان شرایط زندگی ما انقدر پرمشغله هست حداقل برای دو سال که طبیعتا نه اون نه من به این چیزا فکر نمیکنیم 

الانم بیشتر از همه این اذیتم میکنه که چرا یه جاهایی نتونستم خودمو حفظ کنم و شکستم و به خودش و بعضی های دیگه نشون دادم حس میکنم غرور و عزت نفسم اسیب دیده

نه که بگم اون نمیخوادا اتفاقا از خداشه ببینه من دارم از نبودنش اذیت میشم حس غرور میکنه فکر میکنه تو دنیا تکه خودش رو میگیه تا محلش ندی دوباره سر و کله ش پیدا میشه فکر کنم اونم بیماره 

چون از تنهایی میترسم میخوام از زندگیم لذت ببرم

خب جواب مشخص شد. تو از تعهد و عشق و ازدواج میترسی و فکر میکنی مانع لدت بردن از زندگیه. این اشتباهه. حتما در گذشته روابط شکست خورده یا تلخی رو در زندگی دیگران یا نزدیکانت شاهد بودی. 

اون قسمت که گفتی متوجه نشدی، منظورم اینه که همین مسئله مانع این هست که به خودت اجازه بدی از کسی خوشت بیاد. هیچ پسری نمیاد برادرت بشه، به همین خاطر از نزدیک شدن بهشون فراری هستی چون نمیخوای ارتباط عاطفی و عشق و ازدواج رو تجربه کنی. هر پسری میاد که یه ارتباط دوطرفه دختر پسری رو تجربه کنه و تو اینو نمیخوای. از نظر سنی هم به حدی بالغ هستی که نیاز به همدم و همراه داشته باشی. به نظرم اگر بعد از حرفای من هنوز نسبت به آشنا شدن و بعد ازدواج با یه پسر موجه و خوب، گارد داری؛ حتما حتما حتما با یه تراپیست خوب حرف بزن. نگذار دیر بشه و فرصتها و ادمهای خوب رو از دست بدی. تو الان میتونی یه ارتباط سازنده و عالی داشته باشی، خودتو محروم نکن.

الانم بیشتر از همه این اذیتم میکنه که چرا یه جاهایی نتونستم خودمو حفظ کنم و شکستم و به خودش و بعضی ه ...

چرا با خودت و اون انقدر لج میکنی؟ خب اگه انقدر دوسش داری لااقل برای تو تکه!

چرا فکر میکنی اگر به احساساتت بها بدی یعنی غرور و عزت نفستو شکستی و اسیب دیدی؟

من مطمئنم از جانب پدرت خیلی بهت سختگیری شده. تو فکر میکنی با احساساتی شدن و عاشق شدن، پدرتو ناامید میکنی. گره مشکل شما در ارتباط با پدرته. با تراپی صحبت کن و تا دیر نشده حلش کن.

خب جواب مشخص شد. تو از تعهد و عشق و ازدواج میترسی و فکر میکنی مانع لدت بردن از زندگیه. این اشتباهه. ...

نمیدونم بخدا .... فکر کنم باید برم زیر نظر روانشناس خیلی ازتون ممنونم که جوابم رو دادید امیدوارم خودتون هیچ وقت دچار مشکلی نشید 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792