صدای داد میومد ک میگفت وایسا نرو تکون نخور
فکر کردم زن و شوهر هستن دعواشون شده رفتم دم پنجره دیدم یه اقاهه داره یه سگ بزرگ سیاهو کتک میزنه
همچین میزد زیر گوش سگ بدبخت ک حیوونی چند بار دور خودش میپیچید معلوم بود دردش میاد
به سگه لگد میزد با تمام قدرت پرتش میکرد
خیلی دلم واسه سگه سوخت فقط تونستم پنجره باز کنم داد زدم به اقاهه گفتم ایشالا دستت بشکنه😔