سلام
الان که دارم این متن رو می نویسم، بغض گلوم رو گرفته
امشب خیلی از بچه ها خوشحال شدن
یکی از دوستام علوم پزشکی تهران قبول شد
یکی دیگه هم علوم پزشکی ایران
دو تا از رفیقام هم نوشیروانی بابل قبول شدن
بهشون تبریک گفتم و خیلی خوشحال شدم براشون
اما
خودم رشتم ریاضیه
با اینکه میدونستم دانشگاه های خوب تهران و حتی مثل دوستام نوشیروانی بابل قبول شم اما اولویت اولم رو دبیری فیزیک زدم
امروز که نتایج اومد، دنیا روی سرم خراب شد
آموزش ابتدایی قبول شدم
اصلا هیچوقت حتی فکرشم نکردم که یه روزی بخوام معلم ابتدایی بشم یعنی هییییچ علاقه ای بهش ندارم
اما از غروب که نتایج اعلام شده تا الان، از عمه و خاله و دایی گرفته تا دوست و آشنا زنگ زدن تا منو مجاب کنن که برم و این رشته رو بخونم
سختی اصلیش اینجاست که من 12 سال سختی کشیدم،در اکثر زمان هایی که دوستام داشتن بازی میکردن و تفریح میکردن من داشتم درس میخوندم
6 سال راهنمایی و دبیرستان رو توی مدرسه نمونه درس خوندم، با معدل کل 20 وارد دبیرستان شدم
همهٔ این ها رو به جون خریدم تا بتونم به جایگاه مهمی در جامعه برسم
پیش خودم میگم اگه قرار بود که من برم و معلم ابتدایی بشم، چرا این همه تلاش؟چرا این همه استرس(به قدری زیاد که در سال کنکور مورد حملات شدید پانیک قرار میگرفتم)،احساس پوچی میکنم
من میدونم اگه برم و ابتدایی درس بدم، میشم یه معلم بی انگیزه و بی هدف که فقط میخواد درسش رو بده و زودتر بره خونه و این بزرگترین ضربه به بچه هایی هستش که در سن سرنوشت سازی قرار دارن
مادرم امشب اومده بهم میگه مگه تو کی هستی که نخوای بری ابتدایی درس بدی؟ فکر میکنی خیلی بزرگی ...
واقعا مغزم هنگ کرده از این همه فکر و خیال ...
نمیدونم چی درست و چی غلطه
متشکرم که وقت گذاشتین و متن این بندهٔ حقیر رو خوندین
خوشحال میشم که نظراتتون رو بخونم