هر دوسه روز رنگ میزنه به زنداداشم بیاد،منم واقعا حوصله حرف زدن باهاشو ندارم. چیکار کنم نمیشه برمم تو اتاق ،یبار رفتم اتاق پاشد اومد تو اتاق دراز کشید 😟اینم بگم داداشم نمیاد باهاش
دیگه زنداداش که مهمون حساب نمیشه بابا
مادرمن بد مهمونه
در اتاقت قفل کن به مامانتم بگو ازت پرسیدن بگه خوابه
اصلاااا حوصله ندارم کسی بیاد خونم خب به مامانت بگو
اره مخصوصا عیدها
همیشه مهمون داشتیم یا باید میرفتیم مهمونی 😪😪
خداروشکر شوهر کردم شوهرمم مثل خودمه😪😪
من از مهمون بدم میاد ولی خانوادم مهمون نواز بودن ازدواجم کردن شوهرم از اونا هم بدتره دلش میخواد هرکس یه آشنایی دوری هم با ما داره بیاد خونمون براش سفره هفت رنگ بندازیم باهمه هم دوسته
من قبلا مجرد بودم با زنداداشم یه خونه بودیم، هیچ وقتم دعوا نداشتیم رابطه خیلی صمیمی داشتیم. اما خوب با خواهرام بعضی وقتا بحث و جدل داشت... اما هیچ وقت نتونستم باهاش بحث کنم، چون اگه داداشم میتونست براش یه خونه بگیره مجبور نبود پیش ما باشه
چقدددددد هم دردیم منم دیروز زن داداشم اومدیک در میون اینجاس رفتم اتاق خودمو زدم ب خواب ۲ ساعت نشسته بود بالا سرم آرایش میکرد://
۳ تا اتاق داریم دقیق باید بیاد اتاق من
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
