با خانواده خودش ک همیشه دعوا داره
با خواهر برادراش قهره
بعدبا مادرشوهرم ایناهم تو ی حیاط هسیم ما
ی بارم خونه ما پاشونو نذاشتن اقوامش
با هرکی حرف میزنه تیکه میندازه ب طرف
ی دونه دوست نداره
با هیچکس بجز خانواده من رفت و آمد نداریم
همین خانواده منم ب روی خودشون نمیارن وگرنه اصلا رفتار شوهرم قابل تحمل نیس 
خیلی زشته تو ی حیاط چشم تو چشمم با خانواده و اقوامش ،بخدا فک میکنم همشون از منم بدشون میاد 
ادم نمیدونه چطوری رفتار کنه بخدا
عیدی چندتا ماشین از اقوام دورشون اومدن،بعد شوهرم تا اینارو دید منو کشوند تو اتاق که زود ی بهونه ای جورکن برو خونه بابات اینجا نباش حوصله اینارو ندارم ،گف اگه نری خودت باید تنها پذیرایی کنی منم نیستم ،منم اولین بار بود میدیدمشون .
بماند ک با چ خجالتی ازشون خدافظی کردم رفتم .
بعد شوهرم پیش خواهرش اینا گفته بود خودم عمدا زن و بچمو رد کردم ک برن 
مهمونا هم فهمیدن ،کلی زشت شدم پیششون