بچه ها خیلی دلم گرفته
اول بگم من مامانمو خیلی دوس دارم خیلیییییی بیشتر از خودم اون برامون سوخت و ساخت هر چی که خواستین فراهم کرد هم مادر بود هم پدر همیشه بی دریغ محبت کرد و من عاشقشم اما چند وقت پیش حرفایی زد که الان تک تک شون رو هنوز یا مه خیلی خیلی ناراحت شدم اون لحظه ها حس کردم چیزی از بدنم جدا شد و دیگه بر نگشت به وضوح صدای شکستش قلبمو شنیدم
من برای یه امتحانی(نمیتونم بگم دقیقا چی) قبول نشدم اما نمره خوبی آورده بودم ولی سطح بالا هارو انتخاب کردن و من قبول نشدم مامانم اولش خیلی ناراحت شد و کلی بهم حرف زد که چرا قبول نشدی مگ چی برآن کم گذاشتم بعد حالا دید بقیه دوستا و همسن های آشنای خودمم قبول نشدن آروم تر شد ولی امان از روزی که فهمید یکی از آشناها قبول شده
هر چییییی از دهنش در اومد بهم گفت گفت این همه سوختم و ساختم که فلانی قبول شه و تو نشی چرا بیشتر تلاش نکردی کلی حرف که نمیتونم به زبون بیارم زد گفت آره تو همش تو گوشی معلوم نیست با کی چت میکنی تو گوشی کی هست کی رو گذاشتی زیر سرت من میدونم که تو با هزار نفر ارتباط داری به واقع بهم گفت ه*رزه گفت من میدونم آره میدونم تو هم آخر سر یخ روز میای با یه حر*ومزاده تو شکمت من میدونم تو اینکارو میکنی و کلی حرف دیگه
خیلییییی دلم شکست خیلیییی به منی تهمت زد که پاک پاک بودم به منی که حتی یه بار به خاطر بحث های معمولی هم با پسری چت نکرده بودم و اصلا اونجور آدمی نیستم دلم شکست وقتی تهمت هرز*زه بودن خورد بهم وقتی مثل برگ گل پاک بودم