از بچگی آنقدر آدم سخت گیری بود بهمون سر هرچیز کوچیکی استرس وارد میکرد که خیلی عذاب کشیدیم از استرس های زیاد آریتمی قلبی گرفتم الان با کوچکترین استرسی قلبم شدید درد میگیره به خاطر فرار کردن از اون زندگی ازدواج کردم و حالا که میخوام کمی به آرامش برسم پدرم به روش های جدید داره عذابمون میده خیلی راحت به مادرم خیانت میکنه و میگه دارم به اون زن کمک میکنم اون زن هم از فامیلای خودشه ازشون متنفرم ولی همیشه دعا میکنم خدا هدایتشون کنه از پارسال درگیر اون موضوع شدیم با بدبختی با فشار های مامانم و ما علنی کاری انجام نمیده ولی میدونستم هنوزم باهاش در ارتباطه الان چند روز مامانم به خاطر مامانبزرگم رفته تهران و دوباره خیانت های بابام شروع شده فکر میکنه حالیمون نمیشه شب تا صبح خونه نیست شبا گوشیشو جواب نمیده دردم آینه وقتی مامانم خونه نیست اون زن کثافطو میاره خونه یه بار از توی حموم برس در موهاشو پیدا کردم با شورتشو اشغال نکرده بود کثافط کاریشو جمع کنه واقعا کم آوردم الان خواهرم زنگ زد من تنهام بابا هنوز نیومده بهش زنگ زدم کجایی گفت پیش فلانیم یعنی آنقدر راحت با این موضوع برخورد میکنه بهش میگم نمیترسی مامان بفهمه نکن میگه اگه شما نگین نمیفهمه ولی خودش خیلی ضایع بازی در میاره بچه ها فقط بگین چیکار کنم آروم بشم یه راهکاری بدین قلبم از شدت استرس درد گرفته از خستگی چشمام باز نمیشه ولی خوابم نمیبره از فکر و خیال 😭😭 فقط لطفاً نفرین نکنید