2777
2789

سلام دوستان

من ماجرای زندگیمو اینجاخلاصه وار تایپ میکنم شمابگیدچکارکنم

حدودپنج سال میشه ازدواج کردم یه ازدواج معمولی از طرف من ولی شوهرم میگه عاشق منه که باورندارم چون من معتقدم آدم عاشق برای طرفش حاضرمیشه هرکاری انجام بده ولی شوهرمن فقط باحرف عاشقمه نه عمل. 

شوهرم وقتی حتی یه مشکل پیش پاافتاده براش پیش میومد به قدری ناراحت میشد وپریشان وعصبی میشد که گریه میکرد وگاهی اوقات از فشارعصبی خون دماغ میشد کم کم بهم سوظن پیداکرد در خونه رو قفل میکرد میومدخونه همش داخل خونه روچک میکرد که مثلامچ منوبگیره بایدبراش قسم میخوردم که خیانت نکردم اصلا اهل تفریح ومسافرت یامهمونی رفتن نبود ویه سری مشکلات دیگه که مشخص بود مشکل اعصاب داره من از اول سکوت نکردم واعتراض کردم وخانوادش رو درجریان گذاشتم خلاصه هرکاری کردیم دکتر نرفت و منم خیلی دلم بچه میخواست ولی شوهرم بچه نمیخواست  قبل از شدید شدن وبروزیه سری رفتاراش رفتم دکتر ومن مشکلی نداشتم براشوهرم آزمایش نوشت که بازم قبول نکردبره دکتر. شوهرم آدمیه کارمیکنه ولی اصلااهل ریسک کردن وتغییرزندگی نیست وفقط درجامیزنه من باداروندارش بابدخلقیاش و.... ساختم تاامسال دیگه نتونستن رفتم دادخواست طلاق دادم مهریه موگذاشتم اجرا. 

الان همش التماس وگریه میکنه که برگردم اومدشورادستموبوسید میگفت پشیمون شدم برگردی میخوام آدم دیگه ای بشم وفهمیدم بجز توکسی بدردم نمیخوره میگه دکترمیرم وهرکاری که تاالان برات انجام ندادم برات انجام میدم میگه خودموخانوادم بهت تعهد محضری میدیم. حالامن دو دلم برگردم یانه؟ نمیتونم بهش اعتمادکنم گفتم بروگواهی سلامتت روبگیر بیار میگه توباهام بیابریم دکتر بابام قبول نمیکنه باهاش برم. شوهرم میگه برگرد شکایتت هم بذارسرجاش باشه اگه راضی بودی برو رضایت بذار روپرونده. حالامشکل من اینه برام راحت نبود بابام رو راضی کنم که برم دادخواست طلاق بدم بابام میگه رفتی دیگه حق نداری اسم طلاق بیاری میترسم برم پشیمون بشم اون وقت دیگه حمایت بابام روندارم. به خاطرمهریه دارایی شوهرم وحسابش روتوقیف کردم هرچندچیز خاصی هم نداره والان بیکاره میترسم رضایت بذارم رومهریه  داراییش رو بزنه به اسم یکی دیگه واون وقت من دیگه هیچی، چون میدونم فقط فشارمهریه شوهرموآروم کرده. به نظرشماچکارکنم. میگه ماشینم روبه اسمت میکنم اگه بخوان برگردم چه درخواستی ازش بکنم که به خاطرش دیگه اذیتم نکنه؟ حق طلاق خواستم نداد

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

عزیزم خوبه ک بچه نیاوردی تو اون وضعیت چون زندگی اونم تباه میشد

بنظرم شما قبل اینکه برگردی برو پیش روانشناس از دزدکی پدرت ب شوهرتم بگو بگن بیاد بعد باهم حرف بزنین چن جلسه پیش مشاور برین تصمیمو بزارین ب عهده ی مشاور چون ما ندیدیم نشنیدیم چیزی برخورد نکردیم با شوهرتون ک نظربدیم اما مشاور میتونه بی طرف قضاوت کنه 

قبل ازاینا ب مشاور بگو کب کمکش نیاز داری و ازاون نظرقطعی و میخای

اگرم قبول کرد و رفتین سرخونه زندگیتون قبل اینکه بری بکو ماشینو ب اسمت بزنه اما شکایتتم پس نگیر

تنها چیزی ک باعث افتخارمه تو این همه سال زندگیم امیدیه ک هنوز ب خدا دارم با وجود همه ی دردام بازم اسمشو میارم و ب خودش پناه میبرم...ازوقتی ک ب دنیا اومدم مادرزادی مشکل مجاری داشتم پنجسال تموم هیچکی از مریضیم سردرنیاورد درنهایت مشکلموفهمیدن و عمل شدم تو این مدتم اکثرن روزام تو بیمارستان گذشت و زیر سوروم و امپول جون میکندم و دلم ب دستکش دکترا خوش بود ک اگه دخترخوبی باشم و گریه نکنم بهم ازاونا میدن تا توشون و بادکنم و بادکنک داشته باشم تو اون شدت مریضیم بابام دوتا دستامو با قاشق میسوزونه هنوزه ک هنوزه جاش هست (بعداز خوب شدنم زندگیم با پدر عصبیم ادامه دار شد جوری ک از شدت استرس لکنت زبون گرفتم و با زور حرف میزدم یکم ک بزرگ ترشدم ب مادرم خیانت کرد و ب کوچیک ترین چیز گیرمیداد تا مادرمو از خونه بندازه بیرون از کتک بگیری تا فحش بارمون میکرد  چندبار میخاس مامانمو بکشه واسه منی ک تنها فرد زندگیم و مادرم میدونستم دیدن اشکا و اذیتاش خیلی سخت بود از یطرفم خودم و اذیت میکرد آبروی مامانمو برد تو فامیل با عموم رفته بود خاستگاری  ب مادرم تهمت مریضی زده بود درحالی ک هیچیش نبودبعدشم معتاد میشه و وضع مالیمون روز ب روز بدتر و همیشه هم فامیلای مادرم مسخرمون میکنن و ماام بخاطر پدرمون همیشه سرخورده میشیمو سرمون پایینه میدونم مهم نیستن ولی وقتی اسمش میاد انگار غرورم له میشه و بغض کل گلومو میگیره وقتی ک تو این جو زندگی بزرگ شدم ک با ی اقایی اشنا شدم شده بود دلخوشیم امیدم پناهم ک بعداز 9 ماه تصادف میکنه و فوت میکنه قصدمون جدی بود حتا دوسداش خانواده ها بفهمن من بخاطر پدرم مخفی میکردم بعداز خبری ک ازش شنیدم کلللل دنیا خراب شد رو سرم ب جرات میتونم بگم پنججح روز تموم لب ب یقاشق غذاهم نزدم فقط میخابیدمو با فکرا و خاطرها و غم نبودنش دیواااانه میشدم ولی بازم گریمو تو خودم حبس میکردم تا یوقت مامانم شک نکنه😔یکسره فکرخودکشی میزد ب سرم از یطرفم پدرم بهم زورمیگفت و با اخلاقش اذیتم میکرد بهتره بگم بیشتر دلتنگ ترمیشدم🙃اخه من همش با خیال اون بود ک این زندگی و تحمل میکردمو اهمیت نمیدادم ولی دیگه نبوداگه اینارو برات نوشتم فقط بخاطر اینکه من با وجود همه ی این حال خرابیا ب خدا امیدوارم چرا تو نباشی رفیق؟ امیدوارباش شاید فصل بهارزندگی ماام برسه🌈❤

[QUOTE=252323409]عزیزم خوبه ک بچه نیاوردی تو اون وضعیت چون زندگی اونم تباه میشد بنظرم شما قبل اینکه برگردی برو پیش خودم بامشاورحرف زدم چندبار گفته که باید تحت درمان باشه بره پیش روانپزشک. ولی آره شمادرست میگید الان که دیگه تحت فشاره راحت میتونم ببرمش پیش روانشناس. مرسی از راهنماییتون

اره وفقتی خودم وخانوادم حتی اعضای شورا ازش پرسیدن چراشکاکی گفت من بهش اعتماددارم این بهش نمیگن شکامی ...

همشون همینو میگن

ادم شکاک اگر خدا بشه خوب نیس

یا اگر میخوای برگردی حتما تعهد بگیر بره جلسات مشاوره رو پیش روانشناس کامل تا خوب شه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  21 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش