2777
2789
عنوان

قوطی رنگ پاشیده...🌾

44 بازدید | 0 پست

مجبور بودم چون راهی نبود که بخوام ازش برم. یه راه نبود و یه چاه. دوتا چاه بود که باید فقط یه کدومشونو انتخاب میکردم. رو یکیشون نوشته بود سخت و روی اون یکی نوشته بود آسون! مثل همیشه سخت برام جذاب تر بود. سختی آدما رو از هم میپاشونه. من نیاز داشتم که مثل یه قوطی رنگ پاشیده شم روی یه دیواره کثیف که روش پر از جای میخ بود. اونطوری میتونستم تاثیر گذار تر باشم. بزرگ تر باشم و بیشتر به چشم بیام. تا چشم به هم زدم روی دیوار بودم و کل دیوارو یه دست مشکی کرده بودم. فکر میکردم موفق شدم. فکر میکردم بالاخره تاثیر خودمو گذاشتم. حس میکردم قهرمانم و همه چی خوب و قشنگ بود تا اون لحظه که فهمیدم هنوز جای همه‌ی میخا رو دیوار باقی موندن. باختم. باختم ولی یاد گرفتم. یاد گرفتم که هیچکس هیچوقت هیچ چیزی از بردن یاد نمیگیره!


-منو بشنو...🌾

منجمد های بیرون اومده از سردخونه ذهنِ ما
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز