من ناخواسته تو دوره عقد باردار شدم. تکواندو، دانشگاه، نویسندگی رو گذاشتم کنار و 9 ماه بدجور تحت فشار بودم. ویار شدید داشتم و کلییی پیاده روی کردم تا طبیعی زایمان کنم و خلاصه الان از خیلی لذت هایی که هم سن و سالام میبرن محرومم... اونایی که مجردن یا عقد کرده موندن یا عروسی کردن و بچه ندارن. (20 سالمه)
نتونستم سر صبر جهیزیه بخرم و خیلی چیزام مطابق سلیقه ام نیست و خیلی چیزا رو بعدا شوهرم خرید اونم با حقوق دانشجومعلمی. شیربها هم ناچیز گرفتن اونم از رو عکس گوشی انتخاب کردم
حرف های بقیه رو تحمل کردم با یه جهیزیه ساده اومدم تو خونه مستاجری نسبتا قدیمی
و تو حال بارداری باید سوار موتور میشدم چون ماشین نداشتیم و نداریم هنوز
هم سن و سالام راحت میرن گردش... سفر.... اون وقت من با قنداق بچه یه ماهه میشینم پشت موتور قان قااان 😂😂 یه دور میزنیم میایم چون باسنم نابود میشه
یه وقتایی تو خیابون زوج جوون پشت ماشین میبینم ته دلم ناخود آگاه یه آهی میکشممم... بعد سریع استغفار میکنم که ناشکری نکرده باشم
خلاصه که جوونیم یجور عجیبی میگذره ولی با این حال خیلی احساس خوبی دارم اکثر اوقات.
وقتی ازدواج کردم میدونستم شوهرم پول نداره... ولی خب بنا به دلایلی انتخابش کردم الانم به خودم حق اعتراض نمیدم.
وقتی چهره پسرمو نگاه میکنم انگار ناامیدی هام میشوره میبره... شیر که میخوره از ذوق میخوام گریه کنم. خداروشکر میکنم که سالمه...با اینکه منو از کار و زندگیم انداخت... به طرز عجیبی امید دارم دوباره زندگیمو بسازم :) چون بچم یه مامان قوی میخواد.
هیچی دیگه خواستم یه دردودلی کرده باشم و اگه کسی در شرایط سختی هست بدونه که تنها نیست و کافیه دلیلی برای خوشحالی پیدا کنه