به نام خدایی که قلم به دست اوست
#داستان_برهیچ_دلی_مباد ♥️💔
#قسمت_اول- بخش اول
کنار پنجره نشستم بودم و ماشین با سرعت زیاد میرفت ؛ باد هر طوری بود خودشو از لابلای اون مقنعه ی سیاه چونه دار و پیشونی دار که به سرم کشیده بودم رد می شد وکمی خنکم می کرد ؛ در تمام طول راه یک آهنگ هندی رو که فیلمش رو اخیرا دیده بودم توی ذهنم مرور می کردم و غرق در رویا های دخترونه همراه شاهرخ خان از میون دره های سر سبز ودشت های پر از گل و رودخونه های پر از آب می گذشتم و میرقصیدم و آواز می خوندم ؛
دنیای خیالی پر از رنگ نور ؛ دنیایی که فرسنگ ها از سیاهی هایی که به واسطه ی سنم تجربه کرده بودم دور بود ؛ و حالا شده بود همه ی زندگی من ؛
عاشق پیشه بودم ؛ مثل هر دختر دیگه ای همه ی افکارم به دنبال یک عشق پاک و رویایی می گشت ؛و می خواستم یک روز اونو بدست بیارم ؛
در حالیکه مامانم کنارم نشسته بود و هر چند دقیقه یکبار سرشو تکون می داد و می گفت ؛ وای خیلی دوره ؛ نمیشه ؛ حالا می خوای چیکار کنی ؟غزل بیچاره شدیم ؛
نمی دونم چرا اصلا به حرص و جوش هایی که مامان می خورد اهمیتی نمی دادم وخونسرد با خیالات خودم خوش بودم ,
انگار ته دلم می دونستم که خودش بالاخره راضی میشه ,
تا تاکسی جلوی در دانشگاه نگه داشت ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar