من دختر عموم رفنه زایمان دلم براش سوخت
الان داره درد میکشه😰😰
افسردگی...
همه خنده ها ظاهری...
من ،
۵ ساله از شوهرم دروغ میشنوم همش با دعوا و بدبختی گذشت کردم
قول داد تکرار نکنه امشب دوبار مچشو گرفتم
حالم خیلی خرابه ۵ ساله خودمو نابود کردم و باهاش ساختم برای یه آدم قدرنشناس
ای کاش خانواده و تیکه گاهی داشتم طلاق بگیرم
از این فکرو خیالا و کابوس های زندگی راحت شم
واقعا خستم
من شب کلی گریه کردم و درد کشیدم اومدم چای بزارم کتری آب جوش ریخت روم سوختم بعد ترسیدم اومدم بیام اینور افتادم زمین رو سرامیک کلا نابود شدم کلی گریه کردم الان هم یکم آروم شدم دراز کشیدم متنفر شدم از چایی
انقدر اعصابم خوردهه احتیاج دارم دخترم و شوهرم رو از خونه شوت کنم بیرون و تا یک ماه تنها زندگی میکنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
