یعنی عمرزندگیت بیشتراز منه ۲۹ سال همه بدبختی هارو کشیدم نداری پیش مادرشوهر وخیلی سختیهای دیگه باور کن ارزوی مرگ دارم پرشدم خسته شدم ودیگه هم دلم نمیخاد باهاش زندگی کنم ولی چاره ندارم بخاطر دخترم مجبورم داماد دارم
نشتم روزهامو میشمرم تا تموم بشه
خدا شاهده انتظار مرگ رو میکشم
الانم از درد قلبم بیدارشدم تمام بدنم عرق کرده بود انشاله یه شب توخواب تموم میکنم
وقتی راهی نباشه چه باید کرد