از آدمایی که هر روز باید تحمل کنم از زود رنجی و حساسیت های بیش ازحد از وسواس فکریم
من درونگرام دلم میخاد برم نوک قله یه خونه بگیرم همونجا تنها زندگی کنم خودم باشم و خدای خودم
از رفت و آمد زیادی حالم بد میشه
از شوهرم که دوستمم داره دلی همش فقط به یه ویژه گی منفیش فک میکنم و میشه ملکه ذهنم
از اینکه اونو عاشق خودم کردم ولی بی اهمیت نسبت بهش و برام مهم نیست
واقعا موندم تهش چی ...