امروز با کلی گله مندی از زندگی و شیطنت دخترم و دست تنها بودم بیدار شدم و این پیجو دیدم و به حدی از خودم شرمنده شدم که فقط خدا میدونه...الان پیجشو میزارم 😞
بزار
بزار لایک کن
بزار
بزار
داستان زندگیشو گذاشته و تنها پیجی بود که با داستانش گریه کردم اونم واسه یه پدر😞😞😞واقعا چقدر ماها ناشکریم و واقعا هر چند وقت یه بار ی تلنگر لازم داریم واسه تغیرر طرز فکرمون و امروز خدا به من تلنگر زد
ی پدر تنهاست که بچه ش پی سیه و خیلی هم نازه دخترش خود پدر با تمام مشکلاتش از ۶ ماهگی دست و پنجه نرم کرده و اگه اشتباه نکنم الان دختر نازش ۵ سالشه😍مادر بچه از ۶ ماهگی که فهمید بچه ش مشکل داره و راهی نیست بچه رو گذاشت و رفت و نرده حتی بچه رو با خودش سر کارم میبره...داستان زندگیش خیلی جالب بود برام
جالب بود...اره واقعا ما خیلی اوقات قدر داشته هامونو نمیدونیم....
من دوتا بچه کوچیک دارم گاهی اوقات واقعاااا کم میارم ولی وقتی به این فک میکنم که یه روز ارزوم داشتن یه فرشته کوچولو بود و حالا خدا دوتاشو بهم داده افکار منفیو کنار میزنمو یه یاعلی دوباره میگمیگ
همیشه سعی میکنم نیمه پر لیوانمو ببینم
سلام خانوووووم
خوبی؟
خبری ازت نیست
مارو یادت میاد؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
20 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
