2777
2789

ای بابا حرف دل منو زدی اما من عاشق دخترم هستم هیچوقت نمیتونم بگم کاش نبود...

خدایا نفرین نمیکنم فقط واگذار میکنم به خودت .....خودت مثل همیشه می‌دونی چیکار کنی.... می‌دونم صبر تو چهل ساله

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

گلم خیلی ها در حسرت یه بچه ان شب و روز توی مطب دکترا هستن برای داشتن یه بچه بعد شما اینجوری....واقعا متاسفم برای اون بچه،اون چه گناهی کرده با خواست و اراده خودش اومده؟مطمئنی اگه دور از جون نازا بودی چند سال دیگه هم زندگیت همینطور شیرین میموند؟

ای بابا حرف دل منو زدی اما من عاشق دخترم هستم هیچوقت نمیتونم بگم کاش نبود...

از وقتی بدنیا اومده فقط برام استرس آورده . اولا هیچ شباهت ظاهری به من نداره همه چیزش انگار زنای سمت شوهرم. وقتی با شوهرم ازدواج کردم از ظاهر زنای سمت شوهرم بدم میومد چون زناشون از مرداشون زمخت تر و مردونه ترن الانم دخترم انگار پسره اندامش انگار اندام یه مرد بالغه. میبینمش احساس میکنم بچه یکی از اونارو فقط تو شکمم حمل کردم ولی تخمک از خودم نبوده . از وقتیم بدنیا اومده هر روز یه داستان داشته از اول غذا نمیخورد بعد یبوست کولیک رفلاکس... الان چند وقته اعتصاب غذا کرده هی این دکتر اون دکتر دائم سر بچه باهم جنگ داریم سینمو نمیگرفت کلی مشاوره گرفتم با هر روشی اجرا کردم نگرفت حالا شوهرم میگه تقصیر توئه باید میزاشتی گرسنه بمونه تا بالاخره سینتو بگیره شیر خشک دادی شیر خشکی شد. الان نه سینه میگیره نه شیشه میگیره شب تا صبح درگیرشم این دکتر اون دکتر آخه بچه ندیده بودم از مکیدن بدش بیاد دو ماهشه یبار هشت ساعت بیدار بود گذاشتم گرسنه بشه که شیشه یا سینه رو بگیره آخر بعد هشت ساعت هم نمیخورد دیگه من نمیدونم چکار کنم از دستش روانی شدم

گلم خیلی ها در حسرت یه بچه ان شب و روز توی مطب دکترا هستن برای داشتن یه بچه بعد شما اینجوری....واقعا ...

بچه سالم بود انقدر دعوا نداشتیم . نمیدونم چشه دکتر هم زیاد بردمش از روز اول از خوردن فرار میکرد چه سینه چه شیشه هر کس هر چی گفت سرش پیاده کردم یکی گفت شیرت کمه انقدر خودمو بستم به شیرینیو بستنیو کبابو آب گوشتو هندوانه و زیره رازیانه شوید شیر افزا هی سینمو با شیر دوش دوشیدم جونم درومد وزنم رفت بالا و شیر به اون روانی و خوشمزگیمو نخورد شیشه شیر خشک میریختم میدادم نمیخورد آب قند بهش میدم نمیخوره دکتر گوارش اطفال / فوق نوزادان همه جا بردمش دارو رفلاکس دادنو هیچی نمیخوره بزور با قطره چکون میریزمتو دهنش تمام روز درگیرم یک ساعت طول میکشه ۳۰ سیسی بهش شیر بدم بعد یه ساعت هم تو اتاق راه میرم آروم آروغشو میگیرم تا میزارمش زمین همه رو بالا میاره کمرم درد میکنه پا درد گرفتم به خودم نمیتونم برسم . آخه چقدر توان دارم مگه چه شیرینیی از این بچه نسیبم شد؟ قیافشو که هر کی میبینه مسخره میکنه دوستو آشنا و فامیل نداره همه میگن دماغ گندست زشته به خودت نبرده اینجوری آدم دوس نداره به کسی نشونش بده از یه طرف دهنم داره سرویس میشه انقدر که دارم براش وقت میزارمو هیچی بجای رو به بهبود رفتن روز به روز پسرفت میکنه  

از وقتی بدنیا اومده فقط برام استرس آورده . اولا هیچ شباهت ظاهری به من نداره همه چیزش انگار زنای سمت ...

عزیزم این مشکلات برای همه هست. بچه من به دنیا اومد شش روز بخاطر رفلاکس بستری شد یعنی اینقدر رفلاکسش  شدیر بود. سی سی سی شیر می‌خورد اندازه یه پارچ از دهن و دماغش میزد بیرون تا مرز خفگی میرفت. کولیک هم داشت من شب تا صبح راه میرفتم روزها با بدبختی غذا درست میکردم.شیر هم تا پونزده روز اصلا نداشتم بعدشم که شیرم اومد دیگه لب نزد چون به شیشه عادت کرده بود. شیر خشک مخصوص میدادم. یبوست هم داشت چند روز یکبار بهش ترنجبین  میدادم تا شکمش کار کنه اما به شدت گریه میکرد بخاطر یبوست چون باعث می‌شد نفخ کنه و کولیکش  بدتر بشه و اینکه هرچی دکتر می‌بردم هیشکی نفهمید این بچه به لاکتوز حساسیت داره تا اینکه تو یازده ماهگی بردمش دکتر مقدادی اون تشخیص داد. برای رفلاکسش  هم از اول امپرازول  می‌خورد  دیگه یکسالگی قطع کردم.واکسن یکسالگی زد براش عوار داشت یه طرف صورتش  ورم کرد اومد بالا هشت روز بیمارستان بستری شد. به همه اینا اینم اضافه کن که خانواده  همسرم چند ساله باهام قطع رابطه هستن حتی بیمارستان هم نیومدن و خودمم کسی رو نداشتم جز پدرم که کمکم  کنه حتی واسه زایمان شوهرم اومد بالای سرم تو بیمارستان موند. حالا بماند که بخاطر اینکه استراحت نکردم بخیه هام چرک کرد و نصف شب با تب و لزر رفتم بیمارستان و تا دو ماه بخیه هام باز بود. اینارو گفتم که بدونی از تو بدتر هم هست پس اینقدر به خودت سخت نگیر

خدایا نفرین نمیکنم فقط واگذار میکنم به خودت .....خودت مثل همیشه می‌دونی چیکار کنی.... می‌دونم صبر تو چهل ساله
میگن ک بچه زندگی دو نفره رو قشنگ تر میکنه ک😕

والا ما از اول ازدواجمون تا الان اصلن باهم قهر نکرده بودیم الان سر بچه با هم قهریم چون شیر نمیخوره عصبی میشم اون عین خیالش نیست میگه ولش کن نمیخوره نخوره من میگم دو ماهشه مگه میشه بیخیال بشم سر اینچیزا جرو بحث میکنیم 

متاسفم واست حیف اون بچه ای که شمامادرشی

والا من برا خودم متاسفم که تمام توانمو بچه گرفته هر لحظه براش وقت میزارم آخر هیچی روز به روز داره بدتر میشه انگار از آدمیزاد خارج شدم دیگه دائم این دکتر اون دکتر دائم رسیدگی دائم استرسش دائم اعصاب خوردی 

عزیزم این مشکلات برای همه هست. بچه من به دنیا اومد شش روز بخاطر رفلاکس بستری شد یعنی اینقدر رفلاکسش ...

وزن گیریش این ماه ضعیف بود رشد دور سرش منو دق داده یه سانتو نیم کمتر رشد کرده بچه های سالمو میبینم حسرت میخورم کلش کوچولو مونده با ۳۴ بدنیا اومده دو ماهگی ۳۷ دور سرش بود الانم سه میل رشد کرده در عرض ده روز . چهرشم انگار من مادرش نیستم خواهر شوهرم مادرشه هر چی نگاهش میکنم اصلن هییبچ شباهتی با من نداره انگار خواهر شوهرمو میبینم . از صبح تا شب تو خونه چپیدم دارم هی از بچه مراقبت میکنم آخر هم هیچی به هیچی پیشرفتی نداره عصبی شدم شوهرمم انگار من مقصرم همش سرزنش بهش میگم تو یه روز ازش مراقبت کن ببینم مشکل از منه اگه مشکل از من بود خودمو تغییر بدم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز