خانوادم خسته کردن خیلی دارم عذاب میکشم خواهرم با دوتا بچه با ما زندگی میکنه
همیشه بهم نیش و کنایه میزنه ن راحتی دارم ن آسایش
اقواممون منو بیشتر دوس دارن و خواستگار هایی بهتری دارم ولی خواهرم چون از زندگی خودش راضی نیست داره منو عذاب میده
بهم میگه رفتی به ک.و.ن دادن تو ج.ن.د.ه هستی
مهمون که داریم میرم آرایش میکنم اگه پسری هم باهاشون باشه بهم میگه خوب وقتی پسر میبینی به خودت میرسی شوهر به زور میخوای تو هرزه هستی
جلو بقیه چیزی نمیگه ولی وقتی کسی نیست همه جور حرفی بهم میزنه
رشتم فنی مهندسی درسمم خوبه وقتی بقیه تشویقم میکنن میگه خداروشکر حداقل جلب توجه پسرا ی جای زندگیت به درد خورد
مامانمم طرف اونه وقتی میگم خواهرم باهام اینجوری باور نمیکنن تازه اون قسم قرآن میخوره که من دروغ میگم
دیگه از زندگیمون خسته شدم
نمیتونم با دوستام بیرون برم
مجبورم چادر بزنم
هر وقت سر کلاسم اینقد زیر گوش مامانم بدمو میگه مدام مامانم زنگ میزنه ازم عکس میخواد
مامانم میگه چون اون بزرگتر نباید باهاش بحث کنی و چون جلوی دیگران دختر آرومی همه میگن حتما ی چیزی ازت دیده خواهرت
ولی وقتی کسی نیست بهم میگه من زندگیم خراب شده نمیزارم تو هم روز خوش ببینی
دلم میخواد بمیرم