حدوداً سه ماه پیش از کمپ آمده
خودش میگه چهار روز بعد که آمده بخاطر لج رفته دوباره سمت مواد
میگه می خواستم اینکار را بکنم که فکر نکنید بخاطر کمپ ترک کردم
ما هم تازه فهمیدم که دوباره شروع کرده
قبل از این که تک کنه خبر نداشتیم آنقدر مصرفش زیاد شده بود که نیم ساعت یک بار به مواد نیاز داشت که هر نیم ساعت یه بار میگفتم برم نگاه ماشین کنم یه وقت دزد میاد چیزی ازش ببره تا به روز که داداشم مچش را می گیره
از خانه می زاره میره مامانم هم بعد چند روزی میره حکم کمپ را میگیره می برنش کمپ وقتی که می فهمد چه کاری کرده دیگه مهرش از دلم میره هر نوع موادی که فکر کنید استفاده کرده از شیشه بگیرن تا .... حالا هم داره هروئون مصرف می کنه اون موقع که فهمیدیم گفتم مامان فوایده نداره پاس بایستی طلاق بگیر هم خودت را راحت کن هم مرا گفت به فرصت دیگه بهش میدم ۲۸ سال پاش وایستاده به امید این که خوب میشه تا اون موقع کمپ نرفته بود وقتی فرستادمش کمپ امید وار شدیم :) ولی انگار هیچ وقت دیگه هیچ وقت نمی تونم دوستش داشته باشم این فقط یه گوشه کوچکی از زندگی ام هست الان ۱۵ سالمه ولی یه خاطر خوب از بابام ندارم