من شب شهادتش ک ب ناحق پدرمو میخاستن بازداشت کنن فریاد زدم و گریه کردم یا بی بی دوعالم خودتو برسون
بابامو نبرن
با کمر کمر خمیده و دست ب پهلو دیدمش و گریه میکردم از پست پنجره و بارون شدید
واقعا خودشو رسوند و روی اون طرف سیاه شد بابامو دوباره پیاده کردن نبردن بازداشت