ما رفتیم یه سبد انگور گرفتیم بخاطر کرونا تست نکردیم ببینیم شیرینه یا نه، حالا میایم خونه میخوریم تا ترش انگار داری ترشی میخوری. هیچی دیگه مجبور شدم آبغوره اش کنم حالا آبغوره اش کردم فورا ریختم تو بطری فرداش خواستم درشو باز کنم که یه دفعه گفت پوووووووووووووک..... گاز آبغوره بود که میرفت رو هوا خداروشکر اون بطریی رو باز کردم که کمدتوش بود صدمه انچنانی نزد بعد از چند روز نشسته بودم تو هال که یه دفعه دیدم یه صدای مهیب و وحشتناکی از طرف آشپزخونه اومد رفتم دیدم تا اون یکی بطریه که پر پر هم بود منفجر شده دیگه خودتون تصور کنین چه بلایی سرم اومد🤣🤣🤣🤣🤦🏻♀️😂😂😂
یخ زیر لب گفت :(چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی ؟چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!) روزها یخ به آفتاب نگاه می کرد. خورشید و درخت می دیدند که هر روز کوچک و کوچک تر می شود. یخ لذت می برد ،ولی خورشید نگران بود. یک روز که خورشید از خواب بیدار شد تکه ی یخ را ندید. نزدیک شد. از جای یخ ،جوی کوچکی جاری شده بود. جوی کوچک مدتی که رفت، توی زمین ناپدید شد. چند روز بعد، از همان جا، یک گل زیبا به رنگ زرد، به شکل خورشید رویید.هر جایی که آفتاب می رفت، گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد.گل آفتاب گردان هنوز خورشید را دوست دارد، او هنوز عاشق خورشید است. ❤️✨
خواهرم به دخترش گفته بود بزار تن ماهی بجوشه اونم برده بود گذاشته بود همونجوری روی بخاری نفتی یه دفعه با صدای انفجار رفتیم اتاق دیدیم که از سقف داره تن ماهی میریزه 😅😅