یادمه ۱۱ ساله اینا بودم و برای تشیع جنازه عموی مامانم به روستای مادریم رفتیم بعد از مراسم منو دوتا از دختر داییام و دوتا از پسرداییام رفتیم سر زمین ها(اونا هم همسن من بودن ) همین جور داشتیم می گشتیم و اینا تا اینکه دیدیم یه حیوونی البته فکر کنم حیوون بود اندازه سگ خاکستری مایل به سفید که چشمای سیاهی داشت رو دیدیم این دویید سمت ما و ماهم مجبور شدیم فرار کنیم
شاید یه موجود ماورایی نبود اما ترسی که اون لحظه که داشتم میدوییدم داشتم هرگز یادم نمیره