من کلا روح سبکی دارم همه جا میره...چند شب پیش یهو خودمو تو کوچه بغلی خونمون دیدم یهو وسط اون خیابون انگار بیدار شدم دیدم دمه اذانه همه جا تاریکه خیلی ترسیدم...هر چی میخواستم برگردم نمیتونستم یکم راه رفتم سمت انتهای کوچه یهو یه مرد کوتله اومد جلوی راهم..یه فانوس بزرگ دستش بود یه کلاه سبز رنگ ریش بلند با چشماش باهام حرف میزد گفت این وقت شب چرا اینجایی آنقدر ترسیده بودم ک هی عقب عقب میرفتم ک ازش فرار کنم یهو نگام افتاد ب پاهاش دیدم پا نداره سم داره😓
تا اومدم فرار کنم چند تا سگ افتادن دنبالم دیدم این آقا افتاد دنبالشون و تا دمه خونه منو با فانوس همراهی کرد...