یه رمان بود که یه دختره پیش فک کنم مادربزرگ پدریش زندگی میکرد توی روستا مادرش اونو ول کرده بوده و رفته بود خارج بعدش بابابزرگ مادریش اونو به شهر میاره و یه پسری به اسم امیر حافظ طرز لباس پوشیدن شهریا رو یادش میده
این دختره باید از دختر یکی از نوه های پدربزرگش نگه داری کنه که اسمش بهاره
بابای بهار اصلا به اون توجه نمیکنه و این دختر روستایی رو هعی مسخره میکنه گسی اسم این رمان رو میدونه؟