2777
2789
عنوان

بچه ها عجیب ترین اتفاقی که براتون افتاده چی بوده...

| مشاهده متن کامل بحث + 2943 بازدید | 81 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یبار تو خونه تنها بودم

شیر حموم از دوش خودبخود باز شد

دویدم رفتم وایستاده بودم نگاه میکردم 

میگفتم الان یکی ظاهر میشه زیر دوش 

ترسوام باید فرار میکردم 🤣چرا نکردم

تو دنیا فقط یکی هست که واسه من نفس میکشه اونم دماغمه😐تموم شد و رفت
ارع مامانم کلا بیشتر خواباش راستن یبار بابام که مریض بود شب خواب دیده بود یکی بهش گفته بود بلند شو ...

مامان منم همین طور ه مثلا شبش خواب می بینه صبح داییم اومده خونمون صبح واقعا داییم میاد و کلی اتفاقات دیگه

دبیرستان بودم،داشتم میرفتم سرکوچه سوارسرویس شم،متوجه شدم سربریده انداختن سرکوچه ک زمین خالی بود...هی ...

واای چه صحنه بدی 

تولد دخترم  هستی بزرگترین معجزه زندگیم بود،خدایا شکرت که منم بالاخره مامان شدم 😍خدا جونم هزار بار شکرت که دوباره دارم مادر میشم ۵شهریور آزمایش بتام مثبت شد🥰۶اردیبهشت فرشته مامان از بهشت اومد و زمینی شد...خوش اومدی حلما جانم...♥️

بیا خصوصی اگر باور میکنی      از قبل متنش تایپ میکنم  میفرستم برات

ترسناکه؟من خیلی دوست دارم بدونم ولی میترسم

وقتی می مانی و می بخشی فکر می‌کنند رفتن را بلد نیستی باید به آدم ها از دست دادن را متذکر شد .آدم ها همیشه نمی مانند یک جا در را باز می کنند و برای همیشه می روند....

یه نفر میگفت همه میگن جن دیدیم اینو دیدیم اونو دیدیم من اینهمه تلاش کردم نتونستم ببینم میگفت اینهمه جای تاریک موندم یکیش نیومد ببینم بگم بیا جلو ببینم میخوای چکار کنی😕😂😂😂 

بقیه هم گفتن اونا سیبیلتو هیکلتو دیدن ترسیدن فرار کردن😂

تو دنیا فقط یکی هست که واسه من نفس میکشه اونم دماغمه😐تموم شد و رفت

وقتی دبیرستانی بودم برای نمازصبح بیدارشدم بعدش خوابم نبرد روبروم پنجره بود یدفعه یه بادشدیدامدویه نفرباقدبلندولباس سیاه یه لحظه سریع ردشد ورفت صورتشوندیدم یکی بهم گفت حضرت عزارائیل بود تمام بدنم یخ کرد خوابیدم صبح باصدای قران بیدارشدم شوهرهمسایه روبروییمون فوت شده بود دقیقاهمون ساعت که من عزرائیلودیدم سکته کرده بود وفوت شده بود

خونه مادربزرگم تنها خوابیده بودم   داداشم بیرون رفته بود خوراکی بخره 

خونشون دو طبقست کسی خونه نبود طبقه پایین هم که زن عموم میشه نبودن.. 

از پایین صدای اروم میشنیدم انگار که مثلا عموم و زن عموم دارن صحبت میکنن.. بخدا مطمئنم توهم نبوده من هیچ وقت اشتباه نمیکنم بعد اون یه صدایی از بیرون شنیدم که انگار یکی داره از پله بالا میاد. 

وحشت کرده بودم رفتم تمام چراغارو روشن کردم  جرئت نکردم برم چراغای راهرو رو روشن کنم وقتی داداشم اومد ازش پرسیدم عمو اومده گفت نه هنوز😑😟😰

جانَم وَصلِ بِه جانَت...❤  متاهل💍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792