خونه بابامم خب عقدم هنو عروسی نگرفتیم
خونه باباش بودم بش گفتم عموم بابا اینارو دعوت کرده گفته منم برم اونم گف گوه خوردی با جد و آبادت منم گفتم ینی چی
گف نمیری همین
منم قهر کردم شب بود اومدم بش گفتم بیا منو ببر خونمون گف گوشیو بزار زمین گم شو برو بیرون هرجا رفتی گم شو
منم ب برادر شوهرم گفتم بیا منو برسون بیچاره از خاب پاشد اومد
منو آورد
منم بش اس دادم همه چی دیگتموم تو این سه سال هیچ وقت اینو نگفتم ولی اون همیشه انگشتر از دستم بیرون میکرد