2777
2789
عنوان

زن عموی شوهرم

| مشاهده متن کامل بحث + 381 بازدید | 24 پست
اره شوهرمم همین میگه واقعا من اینجوری نیستم ولی خب یه لحظه دست خودم نبود چون با مادر شوهرم قهرم اونم ...

آره عزیزم،درکت کردم.موقعیت ایجاب کرده..

من خودم سکوت می کنم و با رفتارم نشون میدم که ناراحت شدم

گاهی هم باخودم چندروز درگیر میشم که کاش این حرف را زده بودم

ولی بعداز گذشت زمان،همیشه راضی هستم از خودم که کنترل کردم خودم را..

از دید دیگران هم،شخصیتم حفظ شده همیشه و احترامم را دارند خدارو شکر ...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اره گفتم باید بهش میگفتم بتوچه جوابش بود ولی حرف بدی نزدم البته خودم اینطور فکر میکنم ولی شوهرم جوری ...

یعنی چی چطور اون میخواد احترام زنعموش حفظ بشه شما نمیخوای؟والا جوابش این بود بگی زبونت لال بشه تا حلواتو نخوره نمیمیره.ولی نمیشه همیشه باید سکوت کرد

عجب بیهوده تکراریست دنیا....مهربان باشیم٬هزینه نداره
واقعا؟ آخه شوهرم خیلی سرکوفت زد میگفت تو منو خجالت زده کردی‌....آخه بخدا دست خودم نبود یه لحظه نارا ...

به شوهرت بگو اگه یکی از فامیلای من به یکی از خونواده تو اینطوری می‌گفت چی میگفتی ؟  بعدشم شوهرت یادش می‌ره بگذر بابا میگذره یادش می‌ره ولی درس عبرتی میشه برا زنعمو 

یعنی چی چطور اون میخواد احترام زنعموش حفظ بشه شما نمیخوای؟والا جوابش این بود بگی زبونت لال بشه تا حل ...

میدونی بدیش چیه آخه اینکه این زن خوب  مادربزرگم میشناخت آشنا هستیم اگه چیزیش میشد اون اول از همه میدونست فقط نمیدونم چرا گفت مادر بزرگت نمرده؟منم گفتم نه مگه عجله دارین واسه مرگش اونم گفت نه همینجوری گفتم آخه چند ساله اینجوریه منم گفتم عمر دست خداست اون هیچ جاش درد نمیکرد فقط آلزایمر اینجوریش کرده....

به شوهرت بگو اگه یکی از فامیلای من به یکی از خونواده تو اینطوری می‌گفت چی میگفتی ؟  بعدشم شوهرت ...

اره بهش گفتم سکوت کرد ولی شوهرم خیلی آدم پیله ای هستش میدونم همش سرکوفت م میزنه

میخوام یه چیزی برات تعریف کنم.

سال سوم ازدواجم بود با مادرشوهرم از جایی میومدیم.من هنوز بچه دار نشده بودم.یکی از اقوام همسرم،ما رو دید.برای خودشیرینی جلوی مادرشوهرم،برگشت به من گفت: چیه؟ چرا مثل قاطر اینور و اونور میپری؟ چرا بچه نمیاری؟؟؟؟؟

تصور کن من را......خنده های موزیانه و ریز مادرشوهرم...احساس کردم،دنیا به آخر رسید برام.فکر میکردم،پاهام دیگه قدرت نداره.مثل کوره میسوختم.ولی هیچی نگفتم.چون هرحرفی میزدم،جواب اون توهین نبود.تا صبح گریه کردم

در نهایت به مادرم گفتم،بعد از سه روز

مادرم رفته بود آدرس پیدا کرده بود و نشسته بود خونه اش و ازش توضيح خواسته بود.....

در جواب مادرتون چی گفتن؟

نه من چیز بدی نگفتم

شوخی کردم...

من هیچ وقت نبخشیدمش...از دنیا رفته،ولی من هروقت یاد م میوفته،غم وجودم را میگیره با اینکه دوتا بچه دارم ...

با تمام وجودم درک میکنم،خواهرهای عزیزم  را که فعلا دامنشون سبز نشده و توی نوبت هستند.برای همشون از ته دلم دعا می کنم.ممنون ازت که درد و دلم گوش کردی...

نه من چیز بدی نگفتم شوخی کردم... من هیچ وقت نبخشیدمش...از دنیا رفته،ولی من هروقت یاد م میوفته،غم و ...

خدا بچه هاتو برات نگه داره بیخیال عزیزم فقط اینو بدون از نفهمیش اینطور گفته واقعا بعضی ها عقل ندارن جواب میدی نمیشه نمیدی بازم نمیشه هی خدا 

خواهش میکنم عزیزم ❤

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792