عینک رفیقم رو چشمش بود از تاکسی پیاده شد درو باز نگه داشت میگفت عینکم کو من و اون با هم تو ماشینو میگشتیم راننده هم با تعجب نگامون میکرد حتما با خودش میگفت اینا دیگه چقد معیوبن
یبار قرار بود با داییام بریم بیرون پارک بعد ما شب رسیدیم یع مرد. دقیقااا از پشت سرش مثل داییم بود رفتم زدم تو کمرش گفتم پخخخخخ😑😐😂😂😂😂۳ متر پرت شد بالا داییم نبود یه عریبه بود انققد خجالت کشیدم نمیدونستم چطوری جمعش کنم گفتم ببخشید گفت خواهش میکنم😐😂😂