دیگه خسته شدم از این زندگی کوفتی میخوام خودمو از پنجره پرت کنم
همیشه با خانوادم مشکل داشتم ولی دیگه امشب نمیتونم
حرف زور رو قبول نمیکنم و همیشه جواب بابام رو میدم امشبم همینجوری شد و اون عصبانی شد مامانم میگه تو بی ادب و گستاخی اما من نمیتونم مثه اون تو سری خور باشم احساس میکنم هیچ دختری مثه من نیست حس لجنیه همه مثه فیلما با باباهاشون خوبن و میگن چشم و حاضر جوابی نمیکنن
از این که تنهام و شبیه دخترای دیگه نیستم حالم بهم میخوره
خواستم آخرین حرفای تو دلمو به یکی بزنم همین