[°گفتم: میشه نهنگ تو باشم ؟
گفت: باز شروع کردی؟ تکون نخور اینقدر، دارم نقاشی میکشم مثلاً
گفتم: نهنگ نمیخوای ؟
گفت: نه !
گفتم: نهنگ نمیخوای یا نمیخوای من نهنگت باشم؟
گفت: جفتش ؛
دیگه تکون نخوردم !خوابش که برد ، رفتم یواشکی نگاهش کردم ؛ لبخند ، مهربون ، با مروارید دندان و گندم پوست و اصلاً اونقدر قشنگ بود که فهمیدم چرا نمیخواد نهنگش باشم؛دعآ خوندم فوت کردم طرفشگفتم: خداحافظ ای باغ شاتوت !رفتم گم شدم تو ساحل ؛
موندم زیر آفتاب، زیر بارون، نیومد . . استخون دلم پوسید، نیومد ؛
حرف یادم رفت، نیومد.
بچهها رو شاخههام تاب ساختن ، نیومد ؛ مرغ دریایی مهره کمرم رو هدیه داد به جفتش، نیومد ؛
راست گفته بود، نهنگ دوست نداشت !
خواب بود، رفتم دم گوشش یواش گفتم کاش نگران از دست دادنم بودی ؛ نگاه کردم به نقاشیش ، دیدم خودش رو کشیده که داره من رو میبوسه ؛ زیرش نوشته بود . .
نداشتنت بهتره از داشتنت و از دست دادنت !
برگشتم به ساحل ؛ یه استخون نهنگ سرگردون شدم تو دریای شور ؛ این دفعه یهجوری گم شدم که دیگه پیدام نکنه کسی ؛
اگه دیدیش، بهش بگو نهنگت گفت یه بار بوسیدمت ، یه عمر لبام مست بود همین ! 🙂💤... °]