بچه ها من رلم یه شهر دیگس منم قرار بود برای دلنشگاه برم پیشش کنکور دادم رتبم خوب نشد ولی رفتنم به اون شهر اوکی شده مجبورم ولی دانشگاه ازاد برم بعد گویا مادرش بهش گفته به من چیزی نگه که اره برم پیشش یا نه اولش مبگه نیا بعد باز میگه بیا همو قبلا از نزدیک زیاد دیدیم اینم بگم
بعد حالا بماند که سر رتبم کلی غر زد بهم اوایلم هی بحث ازدواج میاورد الان هی میگه من بعد سربازیم میخوام برم یه کشور دیگه و فلان یه بار میگه خودت بیا خودت تلاش کن بیای بعد یه بارم یه جوریه انگاری میخواد باهم بریم یکم اصن خوددرگیری پیدا کرده با دوستش حرف زدم میگه مال دلتنگیه و ترس اینکه من برم شهر اون بعد برام یه اتفاقی بیفته بگن به خاطر اونه بعد رفتنشم میگه. ادما از این حرفا زیاد میزنن این تا چهار سال دیگه هم درسش مونده هم سربازیش
ولی من از این خودرگیی رفتاریش بدم میاد دارم اذیت میشم بهونه گیر شده مثل بچه های کوچیک بعد وقتی سراغشو نمیگیرم میگه تو چرا منو دوست نداری چرا توجه نمیکنی
من که دارم میرم همونجا پیشش ولی میترسم وضعیت درست نشه