بچها ما روز تاسوعا با مامانم رفتیم بیرون همراه هیت محله و بعد برگشتیم تو حسینیه 
هیت ما سفره نمینداره همینجور غذا رو میده میگه برین بعد ما موقع غذا گرفتن یه پسره دم در وایساده بود دستش بالای دستگیره ی دره حسینیه بود من دستمو گذاشتم پایین دستش ک بعد رفتم مامان منو کشت با غر غر هاش و هی تهمت بهم زد ک با این یارو رلی و از این حرفا از دیشبم با طعنه میگه دخترا خرابن و از ای حرفا بعد الان زنگ زد ب خالهام و ابرومو برد همه چیو گف و از چشم همه انداخ منو 
بگین چکا کنم بخدا دیگ محلش نمیدم