من هم یادمه قبلا یک جایی زندگی میکردیم توی شهر بودیم. شمال. اطرافمون جنگل بود. یکبار توی خونه مار دیدم. باریک. اول فکر کردم بند کفشه! بلند بود. بعد دیدم حرکت کرد. شوهرم اومد خونه مار را کشت. شوهرم میگه مارهای شمال مارهای آبی هستن. نیششون نمیکشه.
یادمه جنوب بودیم. داشتم جاروبرقی میکشیدم. یک لحظه دیدم گوشه خونه یک عقرب بود. زنگ زدم شوهرم اومد خونه عقرب را کشت. توی شهر بودیم.