دلم خیلی گرفته....

منم هرجامیرم یه نفراضافه است شده یه بچه میادخودشومیچسبونه شوهرمنم میگه نمیتونم نه بگم حتی مسیرکوتاه میخوایم بریم بعضی وقتا یکی میخوادبیاددورازچشم شوهرم نه میگم بهش باهزارتادلیل اما نشده که تنهابریم جایی

وای نه این دیگه خیلی بده مادرشوهرمنم این شکلیه هرچی میگیرم میگه این چیه گرفتی بروفلان مدلی بگیر اونم مدلایی که خودش دوست رنگی که خودش دوست مدلای جدیدم نه ها همش قدیمی به قول جاریم همه قدیمیایکم به روز شدن این مادرشوهرما بد مقاومت میکنه نمیشه که نمیشه

دسته که شوهرم بعضی مواقع خیلی ناراحتم میکنه مثل امشب اما واقعا ته دلش چیزی نیست میدونم چقدبراش مهمم وچقدبهم میرسه دوستم داره والبته منم دوستش دارم همینم باعث میشه دووم بیارم سخته ولی چاره ای نیست 

شوهرمنم بعضی وقتاگوش میده بعضی وقتانه من دست پیش میگیرم که لباس به این خوشگای گرفتم بازمامانت نپسندیدمیگه این پیرزنونه است اونوقت مدلی ورنگ وطرح وجنسی که میگه بروبگیر خیلی جوان پسنده

بعضی وقتامیگم خدایا لطفایه کاری بکن ماازاین خونه بریم امانمیشه که نمیشه چطوری بریم هشتمون گرو نهمونه بااین گرونی وتورم هرچی درمیاره آدم بازم کم میاره

بارزندگی منظورچی؟ازنظرمالی نه ولی ازنظربچه داری وخونه داری آره،شوهرم کمک میکنه اماالان چندوقتیه سرکارخیلی خسته میشه اومدنی خودشوازپسرکوچکم قایم میکنه که نبینه اونوبعضی وقتاکم میارم فقط اینانیستن خانواده همسرم وبرادرشوهرم تویه ساختمونیم که اذیتهای اونامخصوصا دخترجاریم بدتر خسته ام میکنه 

آره دقیقاخودشون خواستن به برادرشوهربزگمم میگن زنش نمیادکه دوری ودوستی،دخترجاریم ۸ماه ازپسربزرگم بزدگته امسال همشون میرن کلاس اول،ازاولش اونوقلدربارآوردن پسرمنومنفعل اون همش زورمیگه وکلاخونه ماست بودنش رفتارش حرف زدناش همه خواسته وناخواسته آزارم میده خودخواهیش وراضی نشدنش ازهیچ چیز ازاینکه هرکاری برابچه هام بکنم برااونم بایدبکنم ازاینکه حتی یه فرنی وسرلاک ساده به پسرکوچکم بدم بایدبه اونم بدم و.....کلی کاردیگه 

مثلاچه جورسیاستی؟والابخداازخونه بیرونشم میکنم بازمیاد گاهی باآغوش باز میپذیرمش گاهی نمیکشم بعضی وقتاسختمه ولی مجبورم کلابسازم چاره ای نیست خدابزرگه