من کاملا درکت میکنم ،چون همه ای دوران رو گذروندم ،ولی سعی کردم همینجوری قبولش کنم ،چون مرد خوبیه ولی ممکنه بعضی چیزهاشو من دلم میخواست طور دیگری باشه ،ولی ممکنه اصلاعیب نباشه ،همسر من در هزینه کردن من وتویی نداره واگر چیزی بخوام اگر در توانش باشه تهیه میکنه ولی اهل کادو نیست ،مثلا دوروز قبل تولد چیزی خواستم که گرون هم بوده با رضایت خریده ولی برای کادو نمیخره ،مثلا نمیگه این کادو تولد ،وقتی اعتراض کنم میگه من همه زندگیم در اختیار توهست ،خوب هرچی لازم داری بخر خوب من کنار ا ومدم چون واقعا کم تو زندگی نمیذاره ،
خودم خیلی وابسته بودم وهستم ودایما بروز میدم ولی میدونم اونهم وابسته هست البته الان حدود ۱۰ ساله مطمئنم که وابسته هست ولی بروز نمیده ،
ولی یک تجربه دارم امیدوارم شما این تجربه رو نکنی ،من هم بعد از ۱۷ سال زندگی مشترک به جایی رسیدم که خسته شدم ،از همسرم فاصله گرفتم وشاید هفته ها دیگه با بداخلاقی براش کاری میکردم ،اصلا حس میکردم دیگه دوستش ندارم ،حس اضافی بودن میکردم. ،با اینکه اون تغییر نکرده بود ولی من خسته شده بودم ،اوایل کرونا به این مریضی مبتلا شد ودکترها ازش قطع امید کردن ویکباره دیدم دارم همه زندگیم رو از دست میدم ،فهمیدم نمیتونم بدون همسرم ادامه بدم ،دیدم هنوز دیوانه وار دوستش دارم ،هنوز تنها تکیه گاهم در این زندگی هست ،دیدم اگر نباشه من نمی تونم دیگه بچه هامو بزرگ کنم وبراشون مادری کنم چون روحا میمردم ،وخدا دوباره به من هدیه داد وایشون رو برگردوند ،الان ۲ سال ونیمه دارم هرلحظه ،هرثانیه از بودنش لذت میبرم وخدا روشکر میکنم که هست ،
من همون ادمم وشوهرم همان شوهره ولی دید من به زندگی عوض شد ،الان هر لحظه زندگی برام لذت بخشه