2777
2789
عنوان

عقل و بی عقلی

| مشاهده متن کامل بحث + 143972 بازدید | 940 پست
سلام عزیزم به نظرم علاوه بر اینکه از لحاظ روحی روی خودت کار میکنی حتما پیش روانپزشک برو یه دوره دارو ...

چند ماهه مرتب میرم مشاوره. مشاورم هم گفت اگر میخوای دارو مصرف کن اما نخواستم میترسم اعتیادآور باشه یا توانایی های ذهنیم دچار مشکل بشه. هر مشاوری تا الان رفتم بهم گفته تو فوق العاده باهوشی اما از هوشت درست استفاده نمیکنی.

الانم همسرم اصرار داره به طلاق و حالم فوق العاده بده😔

چند ماهه مرتب میرم مشاوره. مشاورم هم گفت اگر میخوای دارو مصرف کن اما نخواستم میترسم اعتیادآور باشه ی ...

خب چرا فکر میکنی این داروها اعتیاد آوره؟ واقعا اینطوری نیست.‌ضرر این داروها خیلی خیلی کمتر از ضرر اون عصبانیتی هست که روی تو و بچه ات و زندگیت تاثیر داره. اصلا اینجوری فکر نکن.‌ واقعا بعضی وقتا باید دارو مصرف بشه. اگه آرامش بیشتری پیدا کنی خشم و عصبانیتت کمتر میشه و بهتر میتونی  تصمیم بگیری.‌چون من خودم باتو همدرد بودم این پیشنهادرو بهت دادم. جوری خشمگین و عصبانی بودم که صبح از خواب بیدار میشدم دلم میخواست خونه رو خراب کنم و آتیش بزنم. خداروشکر الان حالم خیلی خیلی بهتره.

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

الان دیگه دارو مصرف نمیکنین؟

نه عزیزم من یه دوره ی یک ماه و نیمه فقط مصرف کردم.‌ سال های قبل هم بخاطر مشکلات خواب یا اضطرابم دارو خوردم ولی هیچ وقت وابستگی پیدا نکردم‌ . نهایتا دوماه یا سه ماه دارو خوردم .‌

ملکه جان قبلنا نمتونستین حرفتونو قاطع به مادرشوهرتون بزنین؟  الان میتونین ازحقتون دفاع کنین و ...

سلام عزیزم 

من از اولش پر حرف نبودم.هیجانی شاید بودم ولی پر حرف نه خیلی 

برای همین صحبتی خیلی رد و بدل نمیشه  که بخوام جواب بدم 

مورد بعدی اینکه اوایل خیلی درگیر این بودم که جواب بدم ولی الان نه ..دوست ندارم به عقب برگردم و بگم ای وای چقد نادون بودم 


اگر مسیله ای بوده با زبان بدن بوده برای من تا حرف و تیکه با مادرشوهرم 

ولی پدرشوهرم برعکسه ..زیادی رک هستن ولی من نمیتونم باهاشون بجنگم که 


گاهی اگه حرف سفت و سختی بوده با خونسردی جواب دادم البته نه بی ادبانه 


در کل دیگه دغدغه جواب دادن ندارم  چون هر حرفی هم بزنن بواسطه بزرگ تر بودن ترجیح میدم سکوت کنم اما زبان بدنم میگه که ناراحت شدم 


سعی کنید بهم دیگه خوبی کنید خوبی هیچوقت فراموش نمیشه 

من الان از زیر سرم اومدم حالم بد بود ولی مادرشوهرم برام غذا اورد نشست بالا سرم ..بهم رسیدگی کرد ...حقیقت شرمنده شدم 


اینم بگم منم خوبی هامو بهشون زیاد کردم 

ولی اگه نبود ‌‌‌‌‌‌‌حالم به این زودی خوب نمیشد واقعا

ی صلوات‌برای حاجتم‌میفرستی ممنون
سلام عزیزم  من از اولش پر حرف نبودم.هیجانی شاید بودم ولی پر حرف نه خیلی  برای همین صحبتی ...

اینکه پست قبلی گفتم بی زبون بودم منظورم این نیست الان حاضر جوابم نه... 


خب من همون موقع میتونستم بگم ببخشید نمیتونم زیاد کمکتون بدم نه اینکه از اول تا اخر وسط کار باشمم 


یا اینکه حدقل استرسی به خودم نمیدادم ارزش میدادم به خودم 


من هیچ چیز بقیه رو تغییر ندادم خودم تغییر کردم و این پالس رو فرستادم که خب کار شما به من ارتباطی نداره 


الانم اینطور نیستم کمک ندم نه‌... میرم ولی به حد و اندازه

ی صلوات‌برای حاجتم‌میفرستی ممنون
چه راههای دیگه ای در کنار دارو کمک کرد بهتون؟ اگر میشه بهم بگید

عزیزم من واقعا درمانده شده بودم خیلی سعی میکردم از لحاظ روحی روی خودم کار کنم ولی انگار یه مقاومتی داشتم که نمیتونستم.  سعی میکردم کتاب بخونم و رابطه ام رو با خدا بهتر کنم. اما واقعا قبل از مصرف دارو هیچکدوم تاثیر نداشت چون من حالم خیلی بد بود خیلی عصبی بودم اونقدر که دلم میخواست خودمو همسرمو دخترمو آتیش بزنم.‌ شاید شمامثل من‌نباشید و اونقدر حاد نباشه حالتون و ان شاءالله بتونید با مشاوره ،کتاب، ارتباط بهتر با خدا حالتون رو بهتر کنید.

دیروز داشتم کارتون جودی ابوت رو می دیدم. جودی از پرورشگاه اومده بود به دبیرستان و با جولیا آشنا شده ...

سلام بانوی عزیزم.

یادش بخیر ،این کارتون عشق من بود تو دوران بچگی.از سینمایی و سریال و کارتون و داستان و...خلاصه هیچ 

کدوم از مدل‌های این قصه رو من از دست ندادم.

و فقط این قسمت موضوع برام خیلی جذاب بود و عجیب درون خودم به اون بال و  پر میدادم که 

ببین :جودی با یک گذشته سخت و پر ماجرا ولی تونست اون پتانسیل درونی خودش رو به منصه ظهور برسونه.این دختر با این شرایط خواست و موفق شد .پس تو حتما باید موفق بشی

 .

الان حس میکنم: چه جالب ...من از بچگی این رو احساس میکردم که علی رقم تصور اطرافیان به این آسونی ها موفق نمیشم.

ولی شما انگار دارید این باور و عشق دیرینه من رو سم زدایی میکنید.راستش یه کوچولو به چالش کشیده شدم.

با همه ی این ها من باز هم دوست ندارم فکر کنم که من از گروه آدمهایی هستم که جولیا نماد اونهاست.خب اون خیلی از خود راضی و مغرور بود.البته الان نسبت به ریز اتفاقات بین این دو تا حضور ذهن ندارم. 

شهرزاد رو که مثال میزدید خیلی عالی باهاش ارتباط میگرفتم. انگار شخصیت شهرزاد درون خودم بود و شما اون رو بیرون کشیدین.

میشه لطف کنید و  بیشتر توضیح بدید .

سلام عزیزان .

یکی از بی عقلی های این روزای من اینه که مدام میرم همسر سابقمو چک میکنم یعنی ازهمون روز اول که به قصد جدایی اومدم.باتموم بدی هایی که درحقم کرده ومیکنه ببینم تو پروفایلش چی گذاشته تو پیجش چیه عکس العملش چیه ؟یا چیزایی که میزاره درمورد منه یانه .بایه پیج فیک  میرم تو اینستاش و استوری هاشو نگاه میکنم وخودم خیلی بدم میاد ازکارم وگاهی که یه چیزی میبینم وحس میکنم برضدمنه احساس حقارت میکنم .بانو ارتمیس جان لطفا اگه راهکاری دارید کمکم کنید.

بقیه دوستان هم اگر تجربه ای دارن ممنون میشم نظربدن.

توفکرش نیستی و پیداش میشه ولی وقتی که باید باشه میره 😕
اره ولی همین تلاشم برای استخدامی هم از بانو داشتم  پارسال هم خوندم سفت و سخت ولی باز قبول نشدم ...

سلام عزیزم ناامیدنباش اگه امکانش روداری برو وزارت اعتراض کن وقبلش بااونایی که قبلاقبول شدن واعتراض کردن مشورت کن یاازهمون اداره اگه کسیومیشناسی راه وچاه روبپرس وباتموم اینها اگه نشددوباره بخون خواهرم بعدازسه بارقبولی دفعه چهارم استخدام شد.

یه موضوعی با خوندن نوشته های، شما به ذهنم رسید اگر بدونید احتمال میدم حالتون بهتر بشه.  من سال ...

سلام دوست عزیز

واقعا همین جوری میدونی با اینکه سعی ام و کردم و نتونستم فکر میکنم خودم مقصر بودم در حالی که به کارهاشون فکر میکنم میبینم درست و معقول رفتار کردم البته با مطالبی که اینجا خوندم فهمیدم بی سیاست عمل کردم و این عذابم میده ولی واقعا اون موقع بهترین کاری که به ذهنم میرسید همین بوده الان من با خانواده شوهرم قطع رابطه کردم یعنی فقط خونشون نمیرم ولی جایی ببینم حتما احوالپرسی میکنم در واقع قهر نیستم ولی از اینکه بخام دوباره برم خونشون بیزارم چون کاری واسم نکردن و فقط ازم توقع داشتن یه جورایی نمیتونم با خودم کنار بیام همسرمم اصلن نمیگه که برو البته اونا هم نه اومدن نه تماس تلفنی داشتن در واقع یه جورایی هممون راضی بودیم از این وضعیت میدونی یه حس انتقام و کینه ازشون دارم دلم میخاد زخم هایی رو که بهم زدن تلافی کنم ولی نمیتونم نمیتونم ببخشمشون و حس انتقام و از خودم دور کنم 

عزیزم من واقعا درمانده شده بودم خیلی سعی میکردم از لحاظ روحی روی خودم کار کنم ولی انگار یه مقاومتی د ...

من واقعا حالم بده. همیشه فکر میکردم فقط من تو هم چین اوضاعی گیر کردم. خوشحالم که از اون روزها عبور کردید.

منم این روزها کتاب زیاد میخونم.

هفته بعد که برم مشاوره انشالا راجع به دارو باهاش صحبت میکنم.

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792