سلام بانو آرتمیس عزیزم
من همیشه شاکر خدا بودم و هیچ وقت از لطفش ناامید نشدم...
ولی حتی در بهترین لحظات زندگیم باز هم احساس تلخ رشد نکردن خودم رو با تمام وجودم احساس کردم...
چون تو مسیر زندگیم برای چند سال متوقف شدم
بعداز دیپلم نه ادامه تحصیلی نه درآمدی نه هنری نه هیچ چیز دیگه ای...
اول که شرایط عجیب و غریب مجردیم بدون هیچ شناخت و همراهی تو مسیر زندگی به معنای واقعی قربانی ندانستن ها اینکه بماند چقدر حسرت اون روزهارو میخورم... و بعد هم کمال گرایی در همسرداری و بچه داری...
هیچ کدوم از اینها به اندازه ی دور باطلی که به خاطر نادانی خودم بعد از ازدواج درونش افتادم ناراحت و عصبانیم نمیکنه کنایه ها و زخم زبونهاشون بداخلاق ها و بی احترامی هاشون و...
بانو آرتمیس از وقتی تاپیک های شما رو خوندم از خودم میپرسم آخه چرا اینقدر ذهنم وقتم و انرژیم و از همه مهمتر رویاهام رو فدای این دور باطل کردم چرا به جای حرص خوردن و گرفتن آرامشم به فکر ارتقای خودم نبودم و هزاران چرای دیگه...
ای کاش این مطالب شمارو یکی قبل از 20 سالگی بهم میگفت ولی دیگه افسوس خوردن فایده ای نداره...
درسته در آستانه 40 سالگی ام ولی با خدای خودم تو همین ماه عزیز عهد بستم اگه 4 سال دیگه هم زنده باشم به قول شما سر طناب همه ی آدمای سمی رو رها کنم و برای خودم زندگی کنم با سطح فکر بالا و دید باز ...
یه دنیا ممنون عزیز دلم همیشه درخشان و موفق باشی💕