یه سری مسایل بود که فقط می‌تونستم به پدرشوهر و مادرشوهرم بگم و ازشون بخوام که برای حل اون مسأله کمک کنن. ولی الان که دو سه ماهی ازش گذشته تو یه جمع خانوادگیشون که مهمونی دادن با داد و هوار آبروی منو بردن و گفتن زنت اومده چنین کرده چنان کرده....
تمومه تلاششو کرده که بین منو همسرم رو تفرقه بندازه(مادرشوهر). من مهمونی رو ترک کردم . بنظرتون از این به بعد چطوری باشم باهاشون؟! .
من غریبه ام تو شهرشون و کسی رو ندارم فکر میکردم اینا محرم زندگیمون باشن😞
اعتماد به دشمن منطقی تره تا پدرمادرها
فقط قطع ارتباط
🙁
دیگه درد دل نکن
دیگه شناختیشون یادت باشه به جز خودت به کسی اعتماد نکن حتی اعتماد صد در صد هم به شوهرت نداشته باش
واکنش همسرت چی بود؟
برای هر کسی یه جای خطا بزار
هیجی دیگه کوچکترین حرفی بهشون نزن
و همه جیو ازشون قایم کن
بلاخره یه روز صداشون در میاد..اون وقته گه بگی من حرفامو به اونایی میزنم که باهام محرم هستن نه نامحرم
با خانواده شوهر نباید صمیمی شد.جزئیات زندگی و گفتن .کمک گرفتن.همه و همه اشتباه محضه.تاپیکای بانو ارتمیس و حتما بخون
دیگه کاریه که شده.بهتره بزنی به در بیخیالی و تجربه کسب کردی که تا عمر‌داری به خانواده شوهر که سهله به خود شوهرم بیش از حد اعتماد نکنی
نیگا بدترین کاره ی بار بهم زنگ زو گفت منم جای مادرت درد دلتو بهم بگو کمکت کنم منم خریت کردم گفتم بعد فهمیدم گوشی رو بلندگو بوده
وقتی نمیتونی خودت یه رازی یا یک مسئله ای را پیش خودت نگهداری از دیگران انتظار نداشته باش برات نگه دارن . و درد دل کردن یعنی خودت داری خنجر دست دیگران میدی که بهت حمله کنن
وای به مادرشوهر که اصلا نمیشه اعتماد کرد من اوایل میگفت من هیچ حرفی به کسی نمیگم خواستم امتحانش کنم به ساعت نکشید گفت خخخخخخ
