غیر این ی اتفاق دیگه ام واسم افتاد ولی از اون زیاد نترسیدم
ما دوتا خواهر بودیم
اون میرفت مدرسه و من نه
مادرم همیشه نماز میخوند و تا جایی که یادمه همیشه میرفتم زیر چادرش مینشستم
یبار که رفتم تو اتاق دیدم مامانم داره نماز میخونه ولی چهرش مشخص نبود
قشنگ یادمه که با چادر نمازی گه مادر بزرگم از مکه اورده بود داشت میخوند
و مادر من با اون چادر هیچوقت نماز نمیخوند
رفتم بغلش نشستم از اتاقم که اومدم بیرون دیدم مامانم تو اشپزخونه داره ناهار درست میکنه