یه بار خونه مامانم بودم
شوهرم اومد دنبالم...
این گفت مامانم دو داریم می ریم خونمون با ابجیام سر راه برسونیم یه جا
اقا من اومدم پایین
فک کردم همه نشستن عقب
شب بود درست ندیدم
رفتم در جلو باز کردم نشستم
نگو مادرشوهرم اونجا بود
نشستم روش
سریع جمع و جور کردم که اوا چرا ندیدم
من
رفتم عقب ولی تا مقصد به زور خندم نگه داشتم🤣
خی می لرزیدم خواهر شوهرام بحث عوض می کردن
پیاده که شدن انقد خندیدم که ضعف رفتم😅😅😅😅🤣🤣